پایگاه خبری حیات – شهین مردانی؛ جنبش صهیونیسم، هرچند در ظاهر در قرن نوزدهم میلادی و با شعار ایجاد «خانهای برای قوم یهود» شکل گرفت، اما ریشههای فکری و اعتقادی آن به قرون کهن و متون دینی یهودی، بهویژه تورات و تلمود، بازمیگردد. این جنبش نه صرفاً یک حرکت سیاسی، بلکه طرحی ایدئولوژیک با ابعاد پیچیده مذهبی و آخرالزمانی است که هدف نهایی آن تسلط بر سرزمینهای مقدس و تحقق آرمانهای مبتنی بر «برتری قومی» است.
صهیونیسم از آغاز با دو چهره ظاهر شد: در سطح ظاهری، داعیه دفاع از هویت یهودی و تأسیس سرزمینی مستقل برای پیروان این دین را داشت؛ اما در لایههای عمیقتر، باور به «قوم برگزیده» و انتظار ظهور «ماشیح» (مسیح موعود یهودیان) در سرزمین موعود، به محرک اصلی توسعهطلبی و اشغالگری تبدیل شد.
بازگشت یهودیان به فلسطین از نگاه صهیونیستها، نه یک بازگشت سیاسی، بلکه مقدمهای برای تحقق وعدههای توراتی و آغاز «عصر سلطه یهود» بر جهان تلقی میشود. به همین دلیل این جنبش از همان ابتدا، آمیزهای از اهداف سیاسی، نظامی، دینی و ایدئولوژیک بود. ترکیبی خطرناک که با تکیه بر مفاهیمی چون «اسرائیل بزرگ»، «برتری قومی» و «حق تاریخی بر سرزمین مقدس» تلاش دارد سلطه خود را از مرزهای فلسطین اشغالی فراتر برده و به ابزاری برای نفوذ جهانی تبدیل کند.
پژوهشهای تاریخی و سیاسی نشان میدهد صهیونیسم با بهرهگیری از ابزارهای رسانهای، اقتصادی و فرهنگی در غرب، توانسته است در ساختار قدرت جهانی نفوذی چشمگیر ایجاد کند. این نفوذ، ضمن مشروعیتبخشی به سیاستهای تجاوزکارانه رژیم صهیونیستی، زمینهساز تحمیل روایتهای جعلی تاریخی و تحریف واقعیتهای مربوط به فلسطین و جهان اسلام شده است.
در واقع، صهیونیسم را باید فراتر از یک جنبش سیاسی دانست؛ پروژهای تمامعیار با پشتوانه فکری و دینی که در پوشش وعدههای آخرالزمانی، به دنبال تثبیت سلطه اقتصادی، نظامی و فرهنگی خود بر منطقه و حتی جهان است. تأثیر این ایدئولوژی بر تصمیمات سیاسی رژیم صهیونیستی، همچنان یکی از مهمترین ریشههای ناامنی، بحران و بیثباتی در غرب آسیا و جهان به شمار میرود.
خاستگاه تاریخی و فکری صهیونیسم
تبعیض، فقر و هویت ازدسترفته؛ بستر شکلگیری جنبش
در اواخر قرن نوزدهم، جوامع یهودی اروپای شرقی و مرکزی با موجی از سرکوب و تبعیض مواجه بودند. شورشهای ضدیهودی روسیه تزاری موسوم به «پوگروم»، هزاران خانواده را وادار به مهاجرت کرد. حتی در اروپای غربی، نمونههایی مانند محاکمه افسر یهودی فرانسوی، «آلفرد دریفوس»، نشان از ادامه یهودستیزی در جوامع مدرن داشت. تحلیلگران تاریخ معتقدند همین فشارهای اجتماعی، زمینه را برای شکلگیری جنبشی فراهم کرد که هدف آن، تبدیل آرمان بازگشت به سرزمین پدری به یک پروژه سیاسی و عملی ملموس بود.
تئودور هرتزل؛ نظریهپرداز ناسیونالیسم یهود
تئودور هرتزل، روزنامهنگار یهودی اتریشی، در سال ۱۸۹۶ با انتشار کتاب «دولت یهود»، نظریه تأسیس دولت مستقل یهودی در فلسطین را مطرح کرد. وی باور داشت مسئله یهود نه مذهبی بلکه سیاسی است و تنها با تأسیس دولت ملی قابل حل خواهد بود. یک سال بعد، در کنگره نخست صهیونیستها در بازل، بیش از ۲۰۰ نماینده گرد هم آمدند تا سازمان جهانی صهیونیسم را پایهگذاری کنند. هرتزل در یادداشت خود نوشت: «در بازل، من دولت یهود را بنیان نهادم. شاید تا پنجاه سال آینده، همه جهان آن را ببیند.»
پیشبینی وی با اعلام موجودیت دولت اسرائیل در سال ۱۹۴۸ تحقق یافت؛ رویدادی که به باور تحلیلگران، آغاز چرخهای طولانی از درگیریها و بحرانهای خاورمیانه بود.
تأسیس دولت اسرائیل و پیامدهای آن
در سال ۱۹۴۸، با حمایت انگلیس، دولت اسرائیل در فلسطینی که اشغال شده بود، تأسیس شد. این اقدام، واکنش کشورهای عربی را به دنبال داشت و منجر به جنگهای متعدد در منطقه شد. در پی این جنگها، میلیونها فلسطینی آواره شدند و بحران انسانی گستردهای در منطقه ایجاد شد.
صهیونیسم؛ از آرمان دینی تا پروژه سیاسی
جنبش صهیونیسم، ترکیبی از باورهای دینی و انگیزههای ملیگرایانه بود. برخی رهبران مذهبی، بازگشت به سرزمین موعود را تحقق وعدههای تورات و مقدمه ظهور «ماشیح» میدانستند، در حالی که هرتزل و پیروانش بر جنبه سکولار و سیاسی جنبش تأکید داشتند.
دو شاخه اصلی شکل گرفت:
- صهیونیسم سیاسی: بهرهگیری از دیپلماسی و نفوذ قدرتهای جهانی برای تحقق دولت یهود
- صهیونیسم مذهبی: تفسیر آخرالزمانی از تورات و نقش الهی در بازگشت یهودیان
این تقسیمبندی، پایه بسیاری از سیاستهای اسرائیل در دهههای بعد شد و به تحلیلگران اجازه میدهد تا ترکیب دین و قدرت سیاسی را در ساختار حکومت اسرائیل شناسایی کنند.
آحادهاعام؛ جدال میان اخلاق و قدرت
آحادهاعام معتقد بود اگر صهیونیسم تنها بر قدرت و سیاست تکیه کند، «روح اخلاقی یهودیت» از میان خواهد رفت. وی فلسطین را بیش از یک پناهگاه سیاسی، «کانون فرهنگی و اخلاقی ملت یهود» میدانست.
تحلیلگران معتقدند بخش عمده پروژه صهیونیسم سیاسی، از مسیر فرهنگی فاصله گرفت و به تمرکز صرف بر قدرت و امنیت سرزمینی معطوف شد.
از بالفور تا تأسیس اسرائیل
پس از هرتزل، رهبری جنبش به خایم وایزمن و دیوید بنگوریون رسید. همانطور که گفته شد، تلاش آنها با حمایت انگلیس در اعلامیه بالفور (۱۹۱۷) به نتیجه رسید؛ سندی که رسماً از ایجاد «خانه ملی یهودیان در فلسطین» حمایت میکرد. سه دهه بعد، در ۱۴ مه ۱۹۴۸، بنگوریون تشکیل دولت اسرائیل را اعلام کرد؛ رویدادی که آغاز چند دهه منازعه و بحران منطقهای بود.
مبانی دینی و آخرالزمانی صهیونیسم؛ از «قوم برگزیده» تا پروژه سلطه جهانی
جنبش صهیونیسم که در ظاهر خود را حرکتی ملیگرایانه برای تشکیل «کشور یهود» معرفی میکند، در بطن خود حامل مجموعهای از باورهای دینی و آخرالزمانی است که ریشه در تفاسیر خاص و گاه تحریفشده از متون مقدس یهودی دارد. این مبانی دینی تحریف شده، نهتنها پشتوانه مشروعیتبخشی به رژیم صهیونیستی محسوب میشوند، بلکه چارچوب فکری سیاستهای توسعهطلبانه و تجاوزگرانه این رژیم در منطقه و جهان را شکل دادهاند.
باور به «قوم برگزیده»؛ از عهد الهی تا ابزار سلطه
باور به «قوم برگزیده» یکی از کهنترین عقاید در آیین یهود است. در اصل، این باور قرار بود نشانهای از مسئولیت و تعهد اخلاقی قوم بنیاسرائیل در برابر دیگر انسانها باشد، نه برتری و امتیاز. اما در گذر زمان، برخی تفاسیر افراطی از این عقیده، معنای آن را تغییر دادند و آن را به نشانهای از برتری ذاتی یهودیان بر سایر اقوام تعبیر کردند.
این نگاه انحصارطلبانه، در قرنهای اخیر پایه فکری صهیونیسم شد. رهبران صهیونیست، از تئودور هرتزل گرفته تا دیوید بنگوریون، با تکیه بر همین مفهوم، تلاش کردند برای پروژه تشکیل دولت یهود در فلسطین مشروعیت دینی بسازند. آنها با استناد به تعبیر «قوم برگزیده»، ادعا کردند که یهودیان حق تاریخی دارند تا بر سرزمین فلسطین حاکم باشند؛ باوری که در ظاهر رنگ مذهبی دارد، اما در عمل، توجیهی برای اشغال و سلطهجویی است.
در گفتمان صهیونیستی، این برتریطلبی گاهی تا حدی پیش رفته که برخی مقامات اسرائیلی، آشکارا از ادبیات تحقیرآمیز نسبت به دیگر ملتها استفاده کردهاند. در جریان جنگهای اخیر غزه، وزیر دفاع اسرائیل در سخنانی جنجالی، مردم غزه را «حیوانات انسانی» خواند؛ جملهای که موجی از اعتراض جهانی را بهدنبال داشت. چنین اظهاراتی نشان میدهد که چگونه روحیه برتریطلبی و نفی انسانیت دیگران در لایههای فکری و سیاسی رژیم صهیونیستی ریشه دارد.
از سوی دیگر، صهیونیسم در کنار این عقاید، به جنبههای آیینی و نمادین نیز رنگ سیاسی داده است. در سالهای گذشته، برخی خاخامها و گروههای مذهبی نزدیک به جریان حاکم، از دعاها، طلسمها و اشیای مقدس برای حمایت از سیاستمداران صهیونیست استفاده کردهاند. در دیدارهای رسمی و مراسم سیاسی، دیده شده که رهبران اسرائیل یا حامیانشان، اشیایی با نمادهای مذهبی به مقامات خارجی هدیه میدهند؛ نمونهاش اهدای «مزوزا» و «دلار برکت» از سوی خاخامهای یهودی به دونالد ترامپ در دوران ریاستجمهوریاش بود. اخیرا نیز نتانیاهو طلسمی در قالب ماکت بمبافکن بی۲ به ترامپ هدیه داد. منتقدان این رفتارها را تلاشی برای تلفیق قدرت سیاسی با نمادهای مذهبی و تقویت نوعی مشروعیت ماورایی برای تصمیمات سیاسی میدانند.
در کنار اینها، تصاویری از حضور برخی رهبران اسرائیل در آیینها و مراسم خاص مذهبی منتشر شده که بهزعم تحلیلگران، پیوند میان سیاست و نوعی از جادو و طلسم را نشان میدهد. هرچند رژیم صهیونیستی چنین گزارشهایی را بیاساس میخواند، اما در میان افکار عمومی، این مسئله باعث شکلگیری ذهنیتی از اسرائیل بهعنوان رژیمی شده که برای حفظ قدرت، حتی از ابزارهای نمادین و غیرعقلانی نیز استفاده میکند.
باور به «قوم برگزیده» در قرائت صهیونیستی از یک تعهد الهی به یک ابزار سلطه تبدیل شده؛ باوری که به جای دعوت به عدالت و مسئولیت، زمینهساز تبعیض، خشونت و اشغالگری شده است. بسیاری از خاخامها و اندیشمندان یهودی ضدصهیونیست نیز تأکید کردهاند که این برداشت، تحریفی آشکار از دین یهود است و صهیونیسم را بیش از آنکه جنبشی دینی بدانند، پروژهای سیاسی و قدرتطلبانه میشمارند.
صهیون؛ از نماد وعده الهی تا توجیه اشغال سرزمین
«صهیون» در متون مقدس یهودی، اشاره به کوهی در اورشلیم دارد که معبد سلیمان بر آن بنا شده است. اما در گفتمان صهیونیستی، این واژه فراتر از یک مفهوم جغرافیایی، به نماد بازگشت قوم یهود و وعدههای الهی درباره سرزمین موعود تبدیل شد. رهبران جنبش صهیونیسم، از اواخر قرن نوزدهم، این مفهوم را از معنای دینیاش تهی و به ابزاری سیاسی برای توجیه پروژه «بازگشت به سرزمین پدری» بدل کردند. در واقع، «صهیون» در قرائت صهیونیستی، نه مکانی برای عبادت و معنویت، بلکه سنگ بنای طرح اشغال سرزمین فلسطین و ایجاد دولتی بر مبنای ایدئولوژی تبعیض نژادی شد.
از آن پس، مفهوم «صهیون» به عنوان نماد مشروعیتبخش حاکمیت تاریخی یهودیان بر فلسطین، در تمامی ساختارهای فکری و امنیتی رژیم صهیونیستی نهادینه و مبنای بسیاری از سیاستهای توسعهطلبانه تلآویو در منطقه شد.
پروژه «اسرائیل بزرگ»؛ از نیل تا فرات
در پشت ظاهر سیاسی و امنیتی رژیم صهیونیستی، تفکری قدیمی و خطرناک وجود دارد که از آن با عنوان «پروژه اسرائیل بزرگ» یاد میشود. بر اساس این تفکر، اسرائیل تنها به مرزهای فعلی یا اشغال فلسطین بسنده نمیکند، بلکه در پی تحقق رویایی است که ریشه در برخی تفاسیر توراتی دارد؛ رویایی برای تسلط بر سرزمینی که از رود نیل در مصر تا رود فرات در عراق امتداد دارد.
این طرح که در متون مذهبی یهود از آن با عنوان «ارض موعود» یاد میشود، در قرائت صهیونیستی معنای سیاسی و نظامی پیدا کرده؛ بر پایه این باور، مرزهای واقعی دولت یهود باید شامل بخشهایی از مصر، اردن، سوریه، لبنان، عراق و حتی حجاز باشد. شعار معروف «از نیل تا فرات» نماد همین نگاه توسعهطلبانه است؛ شعاری که از دههها پیش در گفتمان رهبران صهیونیست و برخی اسناد استراتژیک اسرائیل دیده میشود.
ریشههای فکری در متون صهیونیستی
برخی از نظریهپردازان اولیه صهیونیسم مانند تئودور هرتزل و ناحوم سوکولوف در نوشتههای خود از احیای سرزمین تاریخی بنیاسرائیل سخن گفتهاند. بعدها در اسناد امنیتی اسرائیل، از جمله «طرح ینون» (Yinon Plan) که در سال ۱۹۸۲ منتشر شد، بهطور ضمنی به همین ایده اشاره شد. در آن طرح، توصیه شده بود که برای حفظ برتری اسرائیل در منطقه، کشورهای اطراف باید تضعیف و تجزیه شوند تا اسرائیل بتواند نفوذ خود را گسترش دهد. این سند بعدها در رسانههای غربی و عربی بهعنوان یکی از مبانی تفکر «اسرائیل بزرگ» شناخته شد.
نمادهای آشکار در پرچم و نمادها
حتی نماد پرچم رژیم صهیونیستی نیز بازتابی از این تفکر است. دو خط آبی بالا و پایین پرچم، در نگاه مذهبیِ برخی جریانهای صهیونیست، نماد دو رود نیل و فرات معرفی شدهاند؛ در حالی که ستاره داوود در مرکز پرچم، نشانه سلطه و اقتدار قومی یهود بر سرزمینی میان این دو رود دانسته میشود. البته مقامات رسمی اسرائیل چنین تفسیری را رد میکنند و آن را صرفاً نماد آیینی میدانند، اما این تعبیر در میان گروههای مذهبی افراطی و نظامیان صهیونیست بهطور گسترده پذیرفته شده است.
در همین راستا، گزارشهایی منتشر شده که نشان میدهد برخی واحدهای نظامی اسرائیل از نشانهایی با همین مفهوم استفاده کردهاند؛ نمادهایی که روی یونیفرم یا تجهیزات نظامی دیده شده و در میان گروههای تندرو مذهبی اسرائیل محبوب است. این نمادگرایی به گفته کارشناسان، نشانهای از نفوذ تفکر «اسرائیل بزرگ» در میان بخشی از بدنه امنیتی و نظامی این رژیم است.
هدف نهایی؛ سلطه منطقهای
پروژه اسرائیل بزرگ، در اصل طرحی است برای گسترش نفوذ سیاسی و نظامی اسرائیل در سراسر خاورمیانه، اما با پوشش دینی و تاریخی. این ایده، زمینهساز بسیاری از سیاستهای تجاوزکارانه رژیم صهیونیستی در دهههای اخیر بوده است؛ از اشغال فلسطین گرفته تا حملات پیدرپی به لبنان و سوریه و حتی تلاش برای نفوذ در کشورهای حاشیه خلیج فارس.
تحلیلگران بر این باورند که هدف نهایی این طرح، برقراری نوعی هژمونی اسرائیلی در منطقه است؛ یعنی تحقق همان رویای «از نیل تا فرات» که در نگاه مذهبی افراطیون یهودی، تحقق وعده الهی تلقی میشود. اما در واقعیت، این پروژه چیزی جز برنامهای استعماری برای تسلط بر منابع، سرزمینها و ملتهای منطقه نیست.
ماشیح؛ موعود آخرالزمانی در خدمت پروژه سیاسی صهیونیسم
در باور دینی یهود، «ماشیح بن داوود» (Messiah ben David) یا همان منجی موعود، شخصیتی است که در پایان تاریخ ظهور خواهد کرد تا بنیاسرائیل را از تبعید نجات دهد و پادشاهی داوودی را دوباره در زمین برقرار کند. صهیونیسم این مسئله را به ابزاری سیاسی برای پیشبرد پروژههای خود تبدیل کرده است.
در قرائت صهیونیستی، دیگر سخن از انتظار برای نجات الهی نیست؛ بلکه هدف، ساختن شرایط ظهور منجی آنها به دست انسان و با ابزار سیاست، قدرت و حتی جنگ است. رهبران سکولار صهیونیسم، از «تئودور هرتزل» تا «دیوید بنگوریون»، مفهوم «ماشیح» را از سطح دینی پایین آوردند و در خدمت ایده «بازگشت ملی» و تشکیل دولت یهودی بهکار گرفتند. بدین ترتیب، منجی به نماد تحقق رؤیای سیاسی صهیونیستها بدل شد، نه بازگشت به ایمان. بنگوریون، نخستوزیر نخست اسرائیل، در یکی از سخنان خود گفته بود: «ما مأموریت داریم تا نبوتهای تورات را با دست خود محقق کنیم، نه با انتظار برای نیروهای آسمانی.» این جمله بهخوبی نشان میدهد که چگونه مفهوم «ماشیح» در اندیشه صهیونیستی از حوزه ایمان خارج و به ابزار اقدام سیاسی و نظامی بدل شد.
در دهههای اخیر نیز این رویکرد در میان جریانهای تندرو مذهبی در اسرائیل شدت یافته است. بسیاری از خاخامهای صهیونیست معتقدند که تشکیل اسرائیل و توسعه قلمرو آن، مقدمهای برای تسریع ظهور ماشیح است. حتی برخی از آنها آشکارا گفتهاند که جنگ و خونریزی در خاورمیانه، نشانه و لازمه ظهور ماشیح است. در یکی از ویدیوهای قدیمی که در رسانههای عبری منتشر شد، گفتوگویی میان بنیامین نتانیاهو و یکی از خاخامهای سالخورده صهیونیست به چشم میخورد. در این ویدیو، خاخام با لحنی تند به نتانیاهو میگوید: «ماشیح هنوز نیامده است؛ تو باید کاری کنی که او زودتر بیاید!»
نتانیاهو در پاسخ با لبخند تأیید میکند و وعده میدهد که «برای تحقق وعدههای الهی» تلاش خواهد کرد. تحلیلگران اسرائیلی نیز در رسانههایی مانند هاآرتص و جروزالم پست نوشتهاند که برخی گروههای تندرو در اسرائیل، جنگها و درگیریهای خونین در غزه و کرانه باختری را بخشی از «نقشه الهی برای تسریع ظهور ماشیح» میدانند. این نگاه خطرناک باعث شده تا خشونت و اشغالگری بهعنوان امری مقدس معرفی شود و جنایات علیه مردم فلسطین، توجیه پیدا کند.
امروز بسیاری از ناظران معتقدند که بخشی از اقدامات افراطی رژیم صهیونیستی در فلسطین، از تخریب منازل تا بمباران مناطق مسکونی، در چارچوب همین تفکر صورت میگیرد؛ تفکری که میگوید باید شرایط ظهور «ماشیح» را با خون و آتش فراهم کرد.
از وعده الهی تا توهم سلطه جهانی
جنبش صهیونیسم در ظاهر حرکتی برای بازگرداندن یهودیان به «سرزمین موعود» بود، اما در واقع، تلفیقی از تفاسیر تحریفشده دینی، نژادپرستی ایدئولوژیک و جاهطلبی سیاسی است. صهیونیستها از همان ابتدا، مفاهیم مقدس را از محتوای معنویشان تهی و آنها را به ابزار مشروعیتبخشی برای اشغال و سلطه تبدیل کردند.
رهبران این جنبش با مصادره واژههایی چون «قوم برگزیده»، «صهیون» و «ماشیح»، تصویری ساختگی از مأموریت الهی خلق کردند تا پروژه سیاسی خود را رنگی از تقدس ببخشند. در این نگاه، وعده الهی دیگر نشانه ایمان و مسئولیت نیست، بلکه به معنای حق برتری و سلطه بر دیگر ملتها تعبیر میشود؛ تفسیری که اساس سیاستهای تجاوزگرانه اسرائیل را تشکیل میدهد.
نمونههای متعددی از این نگرش در گفتار و رفتار مقامات اسرائیلی دیده میشود. وزیر دفاع این رژیم در جریان جنگ غزه در سال ۲۰۲۳، فلسطینیان را «حیوانات انساننما» خواند و اعلام کرد که با آنها «مطابق با همین تعبیر» رفتار خواهد شد. چنین ادبیاتی، بهروشنی نشان میدهد که صهیونیسم چگونه مفهوم «برگزیدگی» را به ایدئولوژی برتری نژادی و حذف دیگران تبدیل کرده است.
در مقابل این جریان، گروهی از علمای یهودی و جریانهای مذهبی مستقل بهشدت با صهیونیسم مخالفت کردهاند. از جمله، جنبش معروف ناطوری کارتا که در آمریکا و سرزمینهای اشغالی فعالیت دارد، بارها اعلام کرده است که تشکیل اسرائیل پیش از ظهور حقیقی «ماشیح» (منجی موعود) برخلاف تعالیم تورات است. اعضای این جنبش در مجامع بینالمللی آشکارا با اسرائیل مخالفت کرده و حتی در اعتراض به اشغالگری، پرچم این رژیم را سوزاندهاند. آنها تأکید دارند که صهیونیسم، دین یهود را ربوده و آن را به ابزار جنگ و قدرتطلبی تبدیل کرده است.
در کنار این، برخی اندیشمندان یهودی نیز در آثار خود، پایههای تاریخی و نژادی ادعاهای صهیونیسم را زیر سؤال بردهاند. «آرتور کوستلر»، نویسنده یهودیتبار، در کتاب مشهور خود، سیزدهمین قبیله، مینویسد که بخش بزرگی از یهودیان امروز از قوم خزَر هستند که قرنها پس از بنیاسرائیل به یهودیت گرویدند، بنابراین ادعای «نژاد برتر» یا «سرزمین موروثی» از اساس بیپایه است.
یکی از خاخامهای ضدصهیونیست، «یسرائل دُوید وایز» هم گفته است: «صهیونیسم دین ما را ربوده و به ابزاری برای جنگ و اشغال تبدیل کرده است. این رژیم نه نماینده خداست، بلکه دشمن بشریت است.»
![]()
معبد سوم؛ پوششی ایدئولوژیک برای توسعهطلبی صهیونیستی و تهدیدی علیه امنیت منطقه
در حالی که تجاوزات رژیم صهیونیستی به قدس شریف و مسجدالاقصی همچنان ادامه دارد، برخی جریانهای افراطی مذهبی در اراضی اشغالی بار دیگر پروژه خطرناک «بازسازی معبد سلیمان» را بهعنوان آرمانی تاریخی و دینی مطرح کردهاند. این ایده، هرچند در ظاهر از مواضع رسمی دولت تلآویو فاصله دارد، اما در عمل به ابزاری برای توجیه سیاستهای توسعهطلبانه و سرکوبگرانه صهیونیستها علیه ملت مظلوم فلسطین تبدیل شده است.
تحلیلگران سیاسی هشدار میدهند که اعتقاد به ضرورت ساخت معبد سوم، نه صرفاً یک موضوع مذهبی، بلکه طرحی ایدئولوژیک برای تغییر هویت اسلامی بیتالمقدس و تحکیم سیطره رژیم صهیونیستی بر قدس شریف است. چنین تفکری، امنیت منطقه را در آستانه انفجار و درگیریهای خونین قرار میدهد و میتواند زمینهساز بحران جدیدی در منطقه شود.
کارشناسان بر این باورند که رژیم اشغالگر قدس با سوءاستفاده از پوشش دینی و ادعاهای تاریخی، در پی مشروعیتبخشی به سیاستهای تجاوزکارانه خود و تغییر واقعیتهای میدانی در قدس و کرانه باختری است. این روند، ضمن تحریک احساسات مسلمانان، تهدیدی آشکار برای امنیت و ثبات کل منطقه محسوب میشود.
در چنین شرایطی، حمایت برخی محافل غربی از این ایده خطرناک، عملاً به معنای همدستی با سیاستهای تفرقهافکنانه و ضداسلامی تلآویو است؛ سیاستی که هدف نهایی آن، تضعیف محور مقاومت و به حاشیه راندن مسئله فلسطین از اولویتهای جهان اسلام است.

پیامدهای سیاسی و ژئوپلیتیکی تأسیس اسرائیل
اعلام موجودیت و جنگهای منطقهای
۱۴ مه ۱۹۴۸، اعلام موجودیت اسرائیل با واکنش منفی کشورهای عربی مواجه شد و نخستین جنگ اعراب و اسرائیل آغاز شد. مصر، اردن، سوریه، لبنان و عراق نیروهای خود را به مرزها فرستادند تا مانع تثبیت دولت یهود شوند.
جنگهای دهههای ۱۹۴۰ تا ۱۹۷۰
- جنگ ۱۹۴۸: تثبیت دولت اسرائیل و آغاز آوارگی مردم فلسطین
- جنگ ۱۹۶۷: اشغال کرانه باختری، غزه، جولان و صحرای سینا
- جنگ ۱۹۷۳: حمله مصر و سوریه برای بازپسگیری سرزمینها
نکبت فلسطین؛ ریشه بحران انسانی و استمرار ظلم تاریخی
تأسیس رژیم جعلی اسرائیل در سال ۱۹۴۸ و اشغال گسترده سرزمینهای فلسطینی، آغاز فاجعهای انسانی بود که به «نکبت» شهرت یافت. در پی این جنایت تاریخی، بیش از ۷۰۰ هزار فلسطینی از خانه و کاشانه خود رانده شدند و به آوارگانی در سرزمینهای بیگانه تبدیل گشتند؛ مردمی که پس از دههها هنوز از ابتداییترین حقوق انسانی، از جمله بازگشت به سرزمین مادری خود، محروم ماندهاند. این فاجعه نهتنها یک رویداد تاریخی، بلکه زخمی باز بر پیکره وجدان جهانی است و همچنان محور اصلی تنش و بیثباتی در غرب آسیا به شمار میآید.
صهیونیسم و نفوذ ژئوپلیتیک غربی
ایدئولوژی صهیونیستی، که بر پایه برتریطلبی قومی و توسعهطلبی سرزمینی بنا شده، طی دهههای گذشته با نفوذ سیاسی، اقتصادی و نظامی در ساختار قدرت آمریکا و اروپا، توانسته است سیاستهای جهانی را به سود رژیم اشغالگر قدس جهتدهی کند. نتیجه این نفوذ، تبدیل هر بحران منطقهای ـ از فلسطین تا لبنان و سوریه ـ به صحنهای برای تحکیم سلطه صهیونیسم و مشروعیتبخشی به تجاوزات تلآویو بوده است.
تحلیلگران معتقدند استمرار این روند، نهتنها مانع تحقق عدالت برای ملت مظلوم فلسطین است، بلکه به عاملی برای گسترش ناامنی و درگیری در سراسر منطقه غرب آسیا تبدیل شده است؛ بحرانی که ریشه آن در حمایت بیقید و شرط غرب از رژیم اشغالگر و چشمپوشی آنان از جنایات روزمره علیه ملت فلسطین نهفته است.
کابالا و عرفان یهودی
کابالا، شاخهای از عرفان یهودی، به عنوان مرجعی برای فهم اسرار عالم و نیروهای غیبی شناخته شده است. بسیاری از رهبران سنتی و مدرن صهیونیست، از مفاهیم کابالا برای تبیین مأموریتهای الهی و مشروعیتبخشی به قدرت سیاسی بهره بردهاند. نمادهایی مانند درخت حیات و سفیروتها در برخی جریانها به نشانهای از ارتباط با انرژیهای معنوی و الهی تبدیل شدهاند. این نشان میدهد که صهیونیسم مدرن تنها محدود به سیاست نیست، بلکه ریشههایی در باورهای ماورایی و اسرارآمیز دارد.

طلسم، جادو و نیروهای غیبی؛ از باورهای کابالا تا سیاست صهیونیستی
در کنار باورهای رسمی یهود، در میان برخی جریانهای مذهبی و فرقهای، اعتقاد به جادو، طلسم و نیروهای غیبی نیز وجود دارد. این باورها ریشه در مکتب عرفانی «کابالا» دارند؛ جریانی که قرنها پیش در سرزمین صفد شکل گرفت و هنوز هم در میان بعضی خاخامها و پیروان یهودی طرفدار دارد. در آموزههای کابالا گفته میشود که جهان تحت تأثیر نیروهای پنهان اداره میشود و انسان میتواند با دعاها و آداب خاص، بر سرنوشت خود و حتی ملتها اثر بگذارد.
این اندیشهها در دوره جدید هم در برخی محافل مذهبی اسرائیل دیده میشود. مثلاً بعضی خاخامها با انجام دعاها و مراسم خاص، برای سیاستمداران اسرائیلی «دعای پیروزی» میخوانند یا اشیای مذهبی به آنها میبخشند. بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر فعلی رژیم صهیونیستی، چند بار در دیدار با خاخامهای معروف کابالیست، از آنها «برکت ویژه» گرفته است. رسانههای عبریزبان هم گزارش دادهاند که برخی از این خاخامها با خواندن دعاهای خاص، برای پیروزی سیاسی یا نظامی اسرائیل دعا میکنند.
نمونهای از این باورها را میتوان در روابط سیاسی خارجی هم دید. در سال ۲۰۱۷، زمانی که دونالد ترامپ سفارت آمریکا را به قدس منتقل کرد، خاخامهای نزدیک به جریان صهیونیستی، در دیداری رسمی، «مزوزا» و «دلار برکت» به وی هدیه دادند. در باور کابالیستی، این اشیا نوعی طلسم مذهبی برای حفظ امنیت و قدرت به شمار میروند. این حرکت در رسانههای بینالمللی بهعنوان نشانهای از پیوند عمیق بین سیاست و اعتقادات مذهبی صهیونیستها تفسیر شد.
در تصاویر و گزارشهای دیگر نیز دیده شده که خاخامهای اسرائیلی در برخی آیینها از شمع، دعا و نمادهای خاص برای «جلب نیروهای خیر» یا «دفع شر» استفاده میکنند. هرچند مقامهای رسمی اسرائیل این مراسم را شخصی میدانند، اما تحلیلگران میگویند نفوذ این باورها در میان سیاستمداران و نظامیان، نشانهای از حضور پررنگ خرافه و طلسم در فرهنگ سیاسی صهیونیستی است.
در واقع، صهیونیسم در ظاهر چهرهای مدرن و سکولار دارد، اما در باطن، از مفاهیم عرفانی و حتی جادویی برای مشروعیت بخشیدن به قدرت و تصمیمهای خود استفاده میکند. ترکیب سیاست، مذهب و خرافه در رفتار رهبران صهیونیست، یکی از جلوههای پنهان تفکر آخرالزمانی این رژیم است؛ تفکری که ریشه در همان باورهای قدیمی کابالیستی دارد و همچنان بر سیاستهای اسرائیل سایه انداخته است.
اهداف سیاسی و جهانی صهیونیسم معاصر
نفوذ مالی و رسانهای
صهیونیسم مدرن، تمرکز ویژهای بر قدرت اقتصادی و رسانهای جهانی دارد. کنترل مراکز مالی و رسانهای امکان جهتدهی به افکار عمومی و سیاستها را فراهم میکند و تحلیلگران آن را ابزاری برای تحقق اهداف آخرالزمانی و سیاسی میدانند. همانطور که گفته شد، صهیونیسم معاصر، علاوه بر ابعاد سیاسی و نظامی، بر نفوذ اقتصادی، رسانهای و فرهنگی نیز تأکید دارد. این نفوذ بهویژه در آمریکا و اروپا، به اسرائیل امکان داده است تا سیاستهای خود را در سطح جهانی پیش ببرد. برخی تحلیلگران معتقدند که این نفوذ، بهعنوان ابزاری برای تحقق اهداف آخرالزمانی و سلطهگرایانه صهیونیسم مورد استفاده قرار میگیرد.
جهانیسازی فرهنگی و اخلاقی
برخی جریانهای صهیونیستی تلاش دارند ارزشهای سکولار، مدرن و گاه ضدمذهبی را در جوامع هدف ترویج کنند. این اقدامات نه تنها به نفوذ فرهنگی منجر میشود، بلکه به باور تحلیلگران، زمینه را برای تثبیت سلطه یهودی در سطح بینالمللی فراهم میآورد.
صهیونیسم به عنوان یک پروژه جامع و جهانی
تحلیل پژوهشی و بررسی ابعاد تاریخی، دینی، آخرالزمانی و سیاسی صهیونیسم نشان میدهد که این ایدئولوژی، صرفاً یک جنبش ملی یا آرمان سیاسی برای بازگشت یهودیان به سرزمین فلسطین نیست، بلکه ترکیبی پیچیده و چندلایه از باورهای دینی، اعتقادات آخرالزمانی، برتری قومی و اهداف سیاسی و اقتصادی است که در طول بیش از یک قرن، مسیر سیاستگذاری و نفوذ منطقهای و جهانی اسرائیل را شکل داده است.
در مرکز این ایدئولوژی، باور به قوم برگزیده قرار دارد؛ مفهومی که نه تنها یک گزاره دینی، بلکه ابزار مشروعیتبخشی تاریخی و ایدئولوژیک برای تسلط و حق حاکمیت یهودیان بر سرزمین فلسطین و مناطق پیرامونی آن شده است. این باور در طول تاریخ، به ویژه در قرن بیستم، با تفسیرهای قومگرایانه و ملیگرایانه ترکیب شد و زمینه را برای شکلگیری پروژهای فراتر از مرزهای فلسطین فراهم کرد؛ پروژهای که هدف آن تثبیت قدرت و نفوذ یهودیان در سطح منطقهای و جهانی است.
یکی دیگر از ارکان کلیدی صهیونیسم، انتظار ظهور ماشیح و تحقق وعدههای الهی است که در قرائت مدرن این جنبش، به پروژهای ملی و نظامی تبدیل شد. رهبران سکولار و سیاسی صهیونیست، این باور دینی را سکولاریزه کردند تا بازگشت یهودیان به سرزمین مقدس را نه با معجزه، بلکه با اراده و اقدام خود ملت یهود تحققبخشند. این تحول، نشاندهنده آن است که صهیونیسم توانسته مفاهیم الهیاتی و آخرالزمانی را در خدمت اهداف سیاسی و امنیتی قرار دهد و مشروعیت اقدامات خود را با پشتوانه دینی توجیه کند.
پروژه ایجاد اسرائیل بزرگ و تثبیت حاکمیت منطقهای، عنصر سوم این ایدئولوژی است که از سال ۱۹۴۸ تاکنون مسیر تاریخ خاورمیانه را تحت تأثیر قرار داده است. تأسیس دولت اسرائیل، نه تنها به آوارگی میلیونها فلسطینی و بحران انسانی گسترده انجامید، بلکه چرخهای پایدار از جنگها، تنشها و رقابتهای ژئوپلیتیک در منطقه خاورمیانه ایجاد کرد که تا امروز ادامه دارد. تحلیلگران هشدار میدهند که این پروژه با بهرهگیری از ابزارهای سیاسی، نظامی و امنیتی، به یک اهرم فشار بینالمللی تبدیل شده و هر بحران منطقهای را به یک مسئله جهانی بدل میکند.
ابعاد اقتصادی، رسانهای و فرهنگی نیز یکی دیگر از ستونهای صهیونیسم معاصر است. کنترل مراکز مالی، رسانهای و فرهنگی، امکان جهتدهی به افکار عمومی، روایتها و سیاستها را برای جریانهای صهیونیستی فراهم کرده است. این نفوذ جهانی، به باور تحلیلگران، تنها محدود به منافع اقتصادی نیست بلکه به عنوان ابزاری برای تثبیت قدرت و تحقق اهداف آخرالزمانی و سلطهای مورد استفاده قرار میگیرد. به عبارت دیگر، صهیونیسم مدرن با ترکیب قدرت سخت و نرم، سیاست، فرهنگ و اقتصاد را به یک ابزار واحد برای نفوذ و سلطه جهانی تبدیل کرده است.
علاوه بر این، ابعاد پنهان و ماورایی صهیونیسم، شامل باورهای کابالیستی، عرفان یهودی، جادو و طلسم، نشان میدهد که این ایدئولوژی نه تنها در عرصه مادی بلکه در حوزه معنوی و روانی نیز تلاش دارد نفوذ خود را تثبیت کند. تحلیلگران هشدار میدهند که بدون درک این لایههای ماورایی، بسیاری از سیاستهای امنیتی و ژئوپلیتیکی اسرائیل، به ویژه در فلسطین و بیتالمقدس، قابل فهم و تحلیل دقیق نیستند.
در مجموع، صهیونیسم نه یک جنبش صرفاً سیاسی، بلکه یک پروژه جامع با پشتوانه ایدئولوژیک، دینی، فرهنگی و حتی ماورایی است که تأثیر آن بر سیاستهای منطقهای و جهانی، از دههها پیش تاکنون محسوس و پایدار باقی مانده است. ترکیب این باورها، انتظارات آخرالزمانی، مشروعیت تاریخی و ابزارهای قدرت سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی، چارچوبی برای سلطه و نفوذ جهانی ایجاد کرده که همچنان در تحولات خاورمیانه و روابط بینالملل اثرگذار است.
تحلیلگران تأکید میکنند که فهم دقیق و انتقادی این ابعاد، شرط لازم برای تحلیل سیاستهای اسرائیل است و بدون درک این لایههای پنهان و فلسفی، بسیاری از تصمیمات و اقدامات اسرائیل در سطح منطقهای و فرامنطقهای، غیرقابل تفسیر باقی میماند. در واقع، صهیونیسم را باید به عنوان یک پروژه ایدئولوژیک چندبعدی دید که همزمان سیاسی، دینی، فرهنگی و ماورایی است و جهان امروز را به نحوی عمیق و پیچیده تحت تأثیر خود قرار داده است.
انتهای پیام/
نظر شما